کودکی...
Soltan

2

کودکی

بگذار بگويم از تيك تاك ساعتي كه با من نبود و از كودكيم كه پر از محبت

خالصانه بود و گم شدن در كاغذهاي كاهي دفترم و مدادهاي

HB آبي رنگ كه خلاصه تمام طراحي هايمان بود و گم شدن

در گردو بازي هاي خانه مان و دعوا با پسر همسايه بابت

جر زني هاي كودكانه اش ..... حالا سالها مي گذرد

همه بزرگ شديم در غرور بزرگيمان گم شديم و يادمان رفت روزگاري

هم بازي كودكانه و بي منتمان بوديم نه غم آب داشتيم و نه نان ....

حالا به اين فكر مي كنم پدر پسر شجاع نامش چه بود و چرا

مگ مگ دستش را پشت سرش مي گذاشت و راه

مي رفت و بر مي گشت ..... كاش همان دوران

هاچ زنبور عسل بود و نيك و نيكو كاش .......

 

tanhae.com



نوشته شده در برچسب:زمان کودکی, محبت, غرور بزرگیمان,ساعت توسط سلطان| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت