Soltan

*^_^*Soltan***Mm72*^_^*
بزرگي نقل ميكند كه سه تا لاكپشت يك هندوانه را مي دزدند. و براي اين كه كسي آن ها را نبيند از آن محل دور ميشوند كه اين امر 15 سال طول ميكشد. وقتي ميرسند ياد مي آورند كه چاقو نياوردند. يكي از آنها بر ميگردد ^_^ كه چاقو بياورد كه 15 سال طول ميكشد. دو لاكپشت ديگر ميگويند او الان باز نميگردد بيا هندوانه را بخوريم كه نا گاه لاكپشت از پشت يك سنگ بيرون مي آيد و ميگويد: بي معرفتها ميدونستم كه بدون من هندوونه رو ميخوريد. ^_^
موضوع : جوک حیوانات 20/8/1392    
2 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*
بــه حـــق چيـــزهاي نـــديــده و نـــشنيـــده. امــــروز ي كليـــپـس و ي چكـــمه رو ديـــدم داشـــتن حـــرف مــيزدن. چكـــمــه رو كـــه ديـــدم يــاد گــربه شـــــرك افــــــتــادم ^_^
موضوع : جوک متفرقه 19/8/1392 وضعیت : 
 
3 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*

بزرگي نقل ميكند كه سه تا لاكپشت يك هندوانه را مي دزدند. و براي اين كه كسي آن ها را نبيند از آن محل دور ميشوند كه اين امر 15 سال طول ميكشد. وقتي ميرسند ياد مي آورند كه چاقو نياوردند. يكي از آنها بر ميگردد ^_^ كه چاقو بياورد كه 15 سال طول ميكشد. دو لاكپشت ديگر ميگويند او الان باز نميگردد بيا هندوانه را بخوريم كه نا گاه لاكپشت از پشت يك سنگ بيرون مي آيد و ميگويد: بي معرفتها ميدونستم كه بدون من هندونه رو ميخوريد. ^_^
موضوع : جوک متفرقه 19/8/1392    
4 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*

نرســيــم بــه روزي كــه عــــروس بـــره آرايـــشــگاه دنبـــال دومـــــــــــاد صــــلـــــــــــــواتــــــــــ
موضوع : جوک متفرقه 19/8/1392    
5 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*

عــاغــا مـن تصــمــيم گرفتــم كــه بــا ي دختـــر ترشـــيده ازدواج كنــم ^_~
.
.
.
.
.
.
چــــون تحـــقيــقات نشـــون داده كــه ايـــن دســته بيـــشــترين انگيــزه رو بـــراي ايـــجاد يـــك زنـــدگي مشــترك دارن ^_^

بنـــده آقـــاي ترشـــي پــسند هســـتم در خــدمت شــما
موضوع : جوک متفرقه 15/8/1392    
6 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*

پســـره ســـاپورت پوشــیده شــده شــبیه گوســاله تــازه متــولد شــده. تــازه تیــ شرت صـــورتی هــم تنـــشه
حالا خدایــیــش من نمــیدونم ایــن تــو فرمـــهایی کـــه پر میـــکنه چطـــور روش میشـــه جنـــســـیت رو مـــرد انتـــخاب کنـــه؟؟؟؟!!!
موضوع : جوک متفرقه 6/8/1392    
7 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*
دقــت کــردید ایــن کیــف کبــاب پــز پلــین تــوش فــقط ی تــوالــت کــم داره که وقتــی مــیزنــی بیــرون شــهر و کبــاب میــخــوری بعــدش گــیر نــکنی. وگــرنه لامصــب بــه انــدازه بــرج الــعرب امــکانــات داره ^_^
اگــه مســئولیــن رسیــدگی کنــند حتــما یکــی میــخرم ^_^
موضوع : جوک متفرقه 18/6/1392    
8 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*

میـــــگن عــــلما ســـر ایـــن که امـــروز رو روز دختــــر بنـــامند یا ترشـــــی باهــــم اختـــلاف داشـــتن ^_^
موضوع : جوک متفرقه 17/6/1392    
9 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*

عــــاغــــا مــــا ی بــار اومــدیم بـــه روی دنـــیا خنـــدیـــدیـــم. لامـــصب به رومـــون نخنـــدید هیــــچ با دمپـــایی ابــری خیـــــــــس چـــنــان زد تـــو دهنـــم کـــه بـــعد اون جـــرات نـــدارم حتـــی تـــو دلـــم بخنـــدم.
موضوع : جوک دوستانه 17/6/1392    
10 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*

عــــــــاغــــــــــــــــا چـــــن وقـــــــــــتیـــه کـــه اطمـــمینـــان اطــــــــرافیــــــــانـــــم بهــــم خیــــلی زیــــــاد شـــــده. همـــــشـــــــون سلــــطـــــــــــــان مطــــمان صـــــدام میـــــکنـــنــد.
یــــــک بـــــار هـــــم یــــک لـــــــودر بهـــــــم زد خـــــــودش چـــــپ شـــد
مــــــــــن فــــــقط ی خــــــراش کوچـــــــیک بــــــرداشتــــــم

خـــــــب میــــــخـــــوام اعتــــــراف کنــــــم کـــــه دلیـــــلش ایــــنه کـــــه چن وقـــــتیـــــه یـــــک مــــــارک سایــــــپــــا گـــــــــــذاشــــــتـــم تو جیـــــــبم با خـــــودم حمـــــل میــــکنـــم. 
در ضـــــمـــن اون خـــــراش کوچیـــــک هم مــــال قبـــل ایــــــن بــــود که مارک رو تو جیــــــبم بـــــذارم 


موضوع : اعتراف میکنم 16/6/1392    
11 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*
خدا پــدر این تبــلیــغات کــرم رزودرم رو بیــامـــرزه. یعـــــنی اگــه در آخــر تبــلیــغشــون نمیــگفتـــند که رزودرم را از دارو خــانه ها تهیــه کنیــد من میــخواستم برم قصــــــــــــابــی ها و نونــــــــــــوایـــــــــی ها رو بـــــــــگردم دنـــــــبالـــــــــــش^_~
این صـــــــــــدا و سیــــــــما تا کـــــــــی میـــــــــخواد با شعور مخاطـــب بازی کنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟
موضوع : جوک دوستانه 16/6/1392    
12 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*

بچه ها ی وقـــت اشتــــباه نکنیــــدا من همـــون (Soltan) قبلی هستم با همون ویژگی ها و خاصـــیت فقط بســــته بندیــــم عوض شــــده (Soltan***Mm72)

بیاییــــد با طبیـــعت آشتــــی کنیــــد...^_^
موضوع : جوک دوستانه 16/6/1392    
13 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*
فقط ی دختر پسر ایرونی میتونند اول آشناییشون همدیگه رو آبجی و داداش صدا کنند بعد این صدا کردن کم کم تبدیل بشه به عزیزم بعد عشقم و بعد ازدواج ^_~
یعنی دیدم که میگما
موضوع : جوک دوستانه 13/6/1392    
14 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*
عاغا ما تا 7 سالگی زبون مادریمون رو با آنتن میگرفتیم اون وخ این گودزیلاهای بی شعور از 5 ماهگی دارن زبون دراز میشن برا ما. فقط میترسم موقع اینا سربازی نمونه.
ما نسل سوخته نیستیم ما بدبخت های روزگاریم به قرعان. هعععععی
لایک: هعععععی
موضوع : جوک متفرقه 13/6/1392    
15 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*

من میگم این جوری پیش بره دیگه باید به بعضی از این پسرها بگی زنی شدی واسه خودت. والا
موضوع : جوک دوستانه 13/6/1392    
16 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*
عاغا ما ی بلر اومدیم با کمربند داداشمونو تنبیه کنیم همین که کمر بند رو باز کردم شلوارم افتاد پایین.
یعنی.توی تموم عمرم اینجور تنبیه نشده بودم.
اینجانب عاقای قهوه ای هستم از ایران
موضوع : خاطرات خنده دار 12/6/1392    
17 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*
خداییش موندم به اون دختره شماره بدم یا اون پسره.
لامصب پسره ی ابرو برداشته جیگر.
موضوع : جوک دوستانه 11/6/1392    
18 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*
دیروز دو تا گودزیلای پسر تقریبا 5 ساله بودند نشسته بودن داشتن حرف میزدند.
یکیشون که به زور دندوناش در اومده بود داشت خاطره تعریف میکرد میگفت من وقتی که بچه بودم...
من (در حال پرت کردن خود زیر کامیون)
من نمیدونم این میخواد از پستونکش خاطره تعریف کنه...
موضوع : خاطرات خنده دار 11/6/1392    
19 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*

یک روز درویشی خانه ای از شیخی میخرد. شب چوبهای سقف بسیار صدا میدهند. درویش قضیه را به شیخ میگوید.
شیخ میگوید: چوبهای سقف ذکر خدارا میگویند. 
درویش میگوید: میدانم ولی میترسم که این ذکر منجر به سجده شود ^_^
موضوع : جوک متفرقه 10/6/1392    
20 *^_^*Soltan***Mm72*^_^*
اعتراف میکنم که بعضی از دریاها و اقیانوسها از اول شیرین بودن.
ولی ی چن وقتی بود که هوس آب تنتی به سرم زد رفتم توشون شنا کردم.
البته مدیونید اگه فکر کنید به خاطر نمک من بوده که شور شدنا ^_^
نوشته شده در برچسب:اس ام اس خنده دار, جوک جدید, نوشته های طنز,ساعت توسط سلطان| |

خواننده های رپ آمریکا و اروپا اگه بفهمن رپرهای ایرانی فقط در اعتراض به دوست دخترشون رپ میخونند،

کلن رپ رو کنار میذارن میرن سراغ آهنگهای بندری .. :|

 

 

 

چند وقت پیش داشتم با مامانم شوخی میکردم یهو اعصابش خورد شد گفت حالا که اینطور شد زنگ میزنم

شرکتتون به مدیرتون میگم تو کارخونه راهت نده لبخند
مناخم
خانمم خنده

 

 

 

تو کافی شاپ دختره بستنی میذاشت دهن پسره :)
پسره هم لبخند میزد :|
منم بلند شدم بستنی گذاشتم تو دهن پسره لامصب زد تو گوشم !!! :|

 

 

خداوند زن را آفرید...
تا مردها به کامل بودن خودشون پی ببرند:))
اگه سیاهی نباشه که سفیده معلوم نمیشه :))
پسرا نبینم نشستید ، پا شین یه هلکوپتری میخوام بزنم کف کنید D:

 

 

ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﻗﺪﺵ ﺑﻪ ﺯﻧﮓ ﺍﯾﻔﻮﻥ ﻧﻤﯿﺮﺳﻪ ﻫﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﺧﻮﺩﺷﻮ
ﻣﯿﮑﺸﻮﻧﻪ ﺑﺎﻻ ،
ﻣﻨﻢ ﻣﺜﻞ ﯾﻪ ﺭﺍﺑﯿﻦ ﻫﻮﺩ ﺭﻓﺘﻢ ، ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﺮﺍﺕ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻢ ، ﺍﻭﻧﻢ ﺳﺮﺷﻮ ﺗﮑﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ
ﺍﻭﻫﻮﻡ .....
ﻣﻨﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﺮﯾﻌﺘﺮ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻦ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ،
ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ : ﺧﻮﺏ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ؟؟
ﮔﻔﺖ ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺻﺎﺣﺒﺨﻮﻧﻪ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ !!!!... ﺗﻮ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻭﺭ ﺑﺮﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻭﺭ !!!.....
ﺑﭽﻪ ﻧﯿﺴﺘﻦ ﺑﺨﺪﺍ ﮔﺮﺍﺯﻥ ... (((:
ﺗﺎ ﯾﻪ ﺭﺑﻊ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺜﻠﻪ ﺍﺳﺐ ﯾﻮﺭﺗﻤﻪ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ

 

 

عاشق اون دسته از پسرا هستم که :
به يه دختري ميگن :
کسي اذييتت کرد به خودم بگو !
دختره هم ميگه :
عزيزم يکي اذيتم کرده و فحشم داده !
پسره ميگه : 
ولشون کن گلم، مريضن !!!

خولامصبا شما که حوصله ندارين چرا الکي ميگين!؟

 

 

اگه خیابانی والیبال ایتالیا و ایران رو گزارش میکرد ,
میگفت: 
این فقط والیبال نیست؛ 
دیدار دو تمدن رم و ایرانه،
دیدار اسپارتاکوس و آریوبرزنه :))

 

 

شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت 
و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد. 
روزی شیخی او را دید، 
به وی فرمود: آن زن کیست ؟
گفت مادرم است. 
فرمود: او را شوهر بده. 
گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. 
پیرزن دو دستش را از زنبیل بیرون آورد 
و بر سر پسرش زد 
و گفت: آخه نکبت! تو بهتر می فهمی یا شیخ؟

 

 

مرد باس وختی میره توالت ، توالت سياه بشه...
مرد باس موهاي زيربغلشو 4ماه يه بار بزنه !(علما بین 4 و9 ماه اختلاف دارن)
مرد باس لباساشو گوله کنه گوشه حموم(اين واسه مرداي متاهله البته)
مرد باس صب پتو رو که ازروش برميدارن اتاقشوبوبرداره!
مرد باس کسي جرات نکنه به لپ تاپش دست بزنه(از حيث بيماري هاي واگيرداروعفوني)
مرد باس بتونه تو بشقابي که هفته پيش ماکاروني خورده امروز نوشابه و نون تيليت کنه
مرد باس وقتي ميره توالت،سنگين تا نيم ساعت همه از خونه برن بيرون در جست و جوي هوا...
مرد باس زير پوش سفيدبپوشه زير پوش خاکستري دربياره از تنش..
کلا مرد نباید اعصاب داشته باشه ، شیرفهم شد؟!!! 

 

 

رفتم عامپول بزنم،

وقتی طرف داشت عامپول میزد یه عطسه محکم زدم :))
امیدوارم بتونم با دعای خیر مردم تو پارالمپیک آینده جانبازان و معلولین،

برای کشورم افتخار آفرین باشم! :))

 

 

دیروز بچم عکس منو تو پوشکش قایم کرده که مامانش ازش نگیره :))
نیم ساعت بعد رو عکس من پی پی کرده :|
خداوکیلی اینا فامیلن که من دارم :|

 

 

نوشته شده در برچسب:جوک جدید, اس ام اس خنده دار,,ساعت توسط سلطان| |

1

چه غریب ماندی ای دل !

نه غمی ، نه غمگساری

نه به انتظار یاری ،

نه ز یار انتظاری

غم اگر به کوه گویم

بگریزد و بریزد

که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری...

نوشته شده در برچسب:دلنوشته تنهایی, غم, انتظار, دلنوشته تنهایی,ساعت توسط سلطان| |

1

چه ساده در میان گریه های خویش زاده میشویم

و چه ساده در میان گریه های دیگران میمیریم

و در میان این دو سادگی معمایی میسازیم به نام زندگی !

نوشته شده در برچسب:زندگی, گریه, دلنوشته های تنهایی,ساعت توسط سلطان| |


سرتاسر ســـــال از مزرعـ ـه مواظبت کرد

در آغاز فصلِ ســ ـ ـرد تنش هیزم آتـــــــش کشآورز شد.

پــــ ـاداش وفـا داری جز این نیست "مترسک"

نوشته شده در برچسب:مترسک, وفاداری,ساعت توسط سلطان| |

1

 

تنهام...

بدون یک دلگرمی...

بدون دستی که بی خبر از پشت چشمانم را بگیرد

و لبی که گاه گاه اسمم را با محبت صدا بزند.

بعضی ها باید معرفت را از تنهایی یاد بگیرند

هیچ وقت تنهایت نمیگذارد...


 



نوشته شده در برچسب:تنهام, تنهایی, دلگرمی, معرفت,ساعت توسط سلطان| |

1

به نام او که خالق زیبای تمام زیبایی هاست

در این زمانه نامراد اگر اندکی به چشمان زیباپسند و بی خیال خود که خاک خودخواهی آنان را زیر غبار فراموشی و اغماض مستور نموده است زحمتی برای خوب دیدن بدهیم در اطراف فقر و نداری فاحش، مقعوله ای که در این برهه بیش از هر زمان دیگری گریبانگیر اقشار مختلف جامعه شده است را خواهیم دید که ماهرانه و فریبکارانه، خواسته یا ناخواسته برای فرار از وجدان دردهای شبانه دیدگان مان را با هزار دوز و کلک روی آنها بسته ایم؛ فقط کافی است چشم بگشاییم آن گاه به سهولت خواهیم دید:

فقر و نداری را به راحتی می توان در یخچال های کائوچویی کوچکی که دست نوجوانان بی شماری که بزرگراه ها را قرق کرده اند و عنوان کودکان کار را روی خود یدک می کشند دید که برای گذران زندگی از بوق صبح تا عهد شب زیر آفتاب سوزاننده و سوز و کشنده باد و بوران در آنجا مثل ... یک و دو می زند تا بلکه یک دهم هزینه کمر شکن نان بخور و نمیری برای خانواده شان را در بیاورند.

فقر را می توان در دست های سیاه شده و کوچکی که در میان زباله های رها شده در قلب دشت به دنبال نان خشک، کارتن، پلاستیک و... می گردند را به وضوح دید هر چند آنان به خوبی می دانند هر قدر درمیان انبوه زباله ها به کنکاش و جست وجو بپردازند و مواد مستعمل بیشتری جمع آوری نمایند بیشتر در فقر غرق شده و همچنان هزاران گام از غنا و بی نیازی فاصله دارند اما اندیشه نان شب خانواده های بی سرپرست شان که چشمان پرآزرم خود را به آن دست های کوچک دوخته اند آنان را هر روز بیش از دیروز به این کار ترغیب می کند تا بلکه شاید بتوانند بی شام سر به بالین نگذارند.

 


:ادامه مطلب:
نوشته شده در برچسب:فقر, در باره فقر, نشانه های فقر,ساعت توسط سلطان| |

روزي از روزها پدري از يک خانواده ثروتمند، پسرش را به مناطق روستايي برد تا او دريابد مردم تنگدست چگونه زندگي مي‌کنند. آنان دو روز و دو شب را در مزرعه ي خانواده‌اي بسيار فقير سر کردند و سپس به سوي شهر بازگشتند. در نيمه‌هاي راه پدر از فرزند پرسيد: خب پسرم، به من بگو سفر چگونه گذشت؟
- خيلي خوب بود پدر.
- پسرم آيا ديدي مردم فقير چگونه زندگي مي‌کنند؟
- بله پدر، ديدم...
- بگو ببينم از اين سفر چه آموختي؟
- من ديدم که:
ما در خانه ي خود يک سگ داريم و آنان چهار سگ داشتند.. ما استخري داريم که تا نيمه‌هاي باغمان طول دارد و آنان برکه‌اي دارند که پاياني ندارد، ما فانوسهاي باغمان را از خارج وارد کرده‌ايم، اما فانوسهاي آنان ستارگان آسمانند. ايوان ما تا حياط جلوي خانه‌مان ادامه دارد، اما ايوان آنان تا افق گسترده است......
ما قطعه زمين کوچکي داريم که در آن زندگي مي‌کنيم، اما آنها کشتزارهايي دارند که انتهاي آنان ديده نمي‌شود. ما پيشخدمتهايي داريم که به ما خدمت مي‌کنند، اما آنها خود به ديگران خدمت مي‌کنند. ما غذاي مصرفي‌مان را خريداري مي‌کنيم، اما آنها غذايشان را خود توليد مي‌کنند. ما در اطراف ملک خود ديوارهايي داريم تا ما را محافظت کنند، اما آنان دوستاني دارند تا آنها را محافظت کنند.
آن پسر همچنان سخن مي‌گفت و پدر سکوت کرده بود و سخني براي گفتن نداشت. پسر سپس افزود:

متشکرم پدر که نشان دادي ما چقدر فقير هستيم!

نوشته شده در برچسب:داستانهایی درباره فقر,ساعت توسط سلطان| |

2

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد … یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت : ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم … آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه هاش … همینجور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد گفت : چی مِخی نِنه ؟ پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت : هَمی ره گُوشت بده نِنه !

قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت : پُونصَد تُومَن فَقَط آشغال گوشت مِشِه نِنه … بُدُم ؟ پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه ! قصاب آشغال گوشت های اون جوون رو میکند میذاشت برای پیره زن …..اون جوونی که فیله سفارش داده بود همینجور که با موبایلش بازی میکرد گفت : اینارو واسه سگت میخوای مادر ؟ پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت : سَگ ؟ جوون گفت اّره … سگ من این فیله هارو هم با ناز میخوره … سگ شما چجوری اینارو میخوره ؟ پیرزن گفت : مُخُوره دیگه نِنه … شیکم گوشنه سَنگم مُخُوره … جوون گفت نژادش چیه مادر ؟ پیرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه …ایناره بره بچه هام ماخام اّبگوشت بار بیذارم !

جوونه رنگش عوض شد … یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشتای پیرزن … پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگیریفته بُودی ؟ جوون گفت چرا ! پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُخُورم نِنه … بعد گوشت فیله رو گذاشت اونطرف و آشغال گوشتاش رو برداشت و رفت ! قصابه شروع کرد به وراجی که خوبی به این جماعت نیومده آقا … و از این خزعبلات … و من همینجور مات مونده بودم !!

نوشته شده در برچسب:فقر, نوشته های فقر, درباره فقر,ساعت توسط سلطان| |

1

آگهی‌های ترحیم روزنامه را که خواندم با خودم گفتم:
چرا هر روز اینقدر دکتر، مهندس، مدیر شرکت،
استاد و حاجی... فوت می‌کنند...
اما وقتی از قیمت چاپ یک آگهی ترحیم در روزنامه مطلع شدم،
فهمیدم،فقرا همیشه بی‌صدا می ‌میرند
......................................................................
دیـشـب گـرسـنـه بـود

دخـتـری کـه مُـرد ...

چـه آسـان بـه خـاک پـس دادیـمـش ؛

و هـمـسـایـه اش ، زیـارتـش قـبـول ...

دیـشـب از سـفـر رسـیـد

مـکـه رفـتـه بـود
...................................................................
مــن اگــــر پـیـامـبـــر می‌شدم ،

معجـــــــزه‌ام خنــــــدانــــدنِ کـودکـان ِ خیـابـانـی بود ...
............................................................

معلم شاگرد را صدا زد تا انشایش را درباره علم بهتر است یا ثروت بخواند.پسر با صدایی لرزان گفت:ننوشتیم آقا...!پس از تنبیه شدن با خط کش چوبی او در گوشه کلاس ایستاده بود و در حالی که دست های قرمز و بادکرده اش را به هم می مالید زیر لب می گفت:آری!ثروت بهتر است چون می توانستم دفتر بخرم و بنویسم!!!

.................................................................................................
تنها و غریب مانده ای!
دست هایت کوچک است اما دردت بزرگ!
چشم هایت کودک است اما نگاهت پیر!
پدر داری اما نداری...!
مادر ... داری؟!
خواهر 14 ساله ات، مادر کودکی ست!
برادر 12 ساله ات، خرج خانه می دهد!
و تو! نمی دانی معنای کودکی چیست!
کاش زمین دهان باز می کرد!
کاش زمین دهان باز می کرد و
همه ی ما ; مردمانش را می بلعید!
کاش....
.................................

نوشته شده در برچسب:فقر, در باره فقر, داستانهایی درباره فقر,ساعت توسط سلطان| |

فصیح ترین زبان ، عمل است.
مارلو

هنگامی که مصمم به عمل شدید ، باید درهای تردید را کاملا مسدود سازید.
نیچه

راز خوشبختی در این است که کاری را که مجبور به انجام آن هستید دوست بدارید.
هاکسلی

غیر ممکن ها را انجام دادن نوعی لذت است.
والت دیسنی

تعلیم به احمق ها همانقدر بی ثمر است که بخواهیم با صابون ذغال را سفید کنیم.
کیتز

عمری را تلف کردم تا بفهمم فهمیدن همه چیز لازم نیست.
رنه کوتی

هیچ چیزی برای یاد گرفتن کوچک و هیچ چیزی برای انجام دادن بزرگ نیست.
ویلیام وان هورن

نگذاریم تقویم و ساعت این حقیقت را یادمان ببرد که لحظه لحظه زندگی یک معجزه است و در پس آن حقیقتی.
اج جی ولز

ممکن است دروغ یکسال بدود ولی راستی در یک روز از او جلو می افتد.
مثل آفریقایی

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی ، بکوش که کمال آنچه هستی باشی.
دی سلز

خودت را بشناس اما به آن مبال.
ارد بزرگ

صداقت نخستین فصل دفتر دانایی است.
تامس جفرسن

هیچکدام از ما همه چیز را در اختیار نداریم پس به هم نیازمندیم ؛ برای برآوردن نیازهایمان باید به ادب میدان دهیم.
ارد بزرگ

آنچه سبب امنیت روح می شود ایمان است.
گارودی


رُلهایی که در صحنه زندگی به عهده ما واگذار شده است به انتخاب و اختیار

ما نبوده و تنها وظیفه ما این است که آنها را به خوبی بازی کنیم.
اپیکتت

بیم و امید همیشه توام با هم هستند.
لاروشفوکو


:ادامه مطلب:
نوشته شده در برچسب:اس ام اس فلسفی, جمله های فلسفی, نوشته های بزرگان,ساعت توسط سلطان| |

1

بهترین آرایش ها در زندگی :
حقیقت برای لب ها
بخشش برای چشم ها
نیکوکاری برای دست ها
لبخند برای صورت
عشق برای قلب

امیدوارم آنقدر خوب باشیم و زیبا زندگی کنیم که وقتی از خط پایان زندگی می گذریم کسی دست نزند …

دنبال کسی نباشید که همه مشکلات شما را حل کند
دنبال کسی باشید که نگذارد به تنهایی با آن مشکلات روبرو شوید !

ناشنوا باش وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن می گویند …
هیچ فکر کردی وقتی مردم پشت سرت حرف میزنن چه مفهومی داره ؟ خیلی ساده  !
یعنی اینکه تو دو قدم از اونها جلوتری …‬

در دنیا فقط یک نفر وجود دارد که باید همیشه سعی کنید از او بهتر باشید  و آن کسی نیست جز گذشته ی خودتان !

چنان قوی باشید که از آدم های نالایق بگذرید و آنقدر صبور که برای آدم های لایق به انتظار بنشینید !
.
اگر نمی توانی مدادی باشی که خوشبختی یک نفر را بنویسد پس حداقل سعی کن پاک کنی باشی که غم کسی را پاک کند !

انتقاد هم مانند باران باید آنقدر نرم باشد تا بدون خراب کردن ریشه های آن فرد موجب رشد او شود …

مردم میگویند : “آدمهای خوب را پیدا و بدها را رها”
اما باید اینگونه باشد : “خوبی را در آدمها پیدا و بدی آنها را  نادیده بگیریم”
چون هیچکس کامل نیست !


:ادامه مطلب:
نوشته شده در برچسب:اس ام اس فلسفی, جمله های فلسفی, نوشته های بزرگان, ,ساعت توسط سلطان| |

تلویزیون سریال پخش میکنه، حقوق پسره ۴۰۰ هزارتومنه
زنش برنامه ریزی میکنه در طول چندماه
هم ماشین لباسشویی میخرن هم جاروبرقی، هم فرش دستباف!
تازه مستأجرم هستن و به روح هم اعتقاد ندارن!


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠


لپ تاپم رو بردم نمایندگیش می گم ضربه خورده کار نمیکنه، یارو میگه ضربه فیزیکی؟!!
گفتم نه ، بی محلی کردم یکم، ضربه روحـــی خورده!!


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠


صحبت از گرمای هوا بود که به ماه رمضان رسید …
- امسال روزه می گیری؟
+ اگه خدا بخواد …
- منم می گیرم، ولی کدوم پزشک این همه سختی رو برا بدن تایید می کنه ؟
+ همون که وقتی همه پزشکان جوابت کردن ، برات معجزه می کنه !


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠


بعضی از آدم ها
فقط
از دور آدم اند !


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠


تمام گلها به دست انسان چیده شدند
تنها گل خشخاش بود
که انتقام همه ی گلها را از انسان گرفت…!


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠


لبخند همیشه زیبا نیست
مخصوصا ً وقتی که یه تیکه سبزی لا دندونت گیر کرده !
تخمه سیاه حتی !


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠


 یه معلم دین و زندگى داشتیم بش میگفتیم رونالدینیو
به این سمت کلاس نگاه میکرد به اون طرفیا منفى میداد!
خیلى تکنیکى بود


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠


موندم این گوشی هفصد تومنیه رو نخرم یا اون نهصد تومنیه رو !


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
۱۵-۱۶ روز از ماه رمضون گذشت
هنوز کسی افطار دعوتمون نکرده که هیچ
کسی هم در این خونه رو نزد یه آش کشکی شعله زردی اصن هیچی !
ملت دین و ایمونشون سست شده


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

آدمایی که زایاد میخوابن تنبل نیستن
انگیزه ای واسه بیدار بودن ندارن
وگرنه شما بگو فردا ساعت
۵ صبح بریم شمال، هرکی پانشه !


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

همیشه سعی کنید گول باطن افراد رو بخورین !


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

یکی از رسالت های ِ فلش مموری گم شدنه!
اصن آفریده شده واسه گم شدن


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

شمام بچگی تو دستشویی دور مورچه ها آب می ریختین زندانی شن
بعد نجاتشون می دادین که قدر زندگیشون و بهتر بدونن؟
شمام هنوز این کارو می کنین؟


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

اگه تو تاکسی و اینا چار پنج تا اسمس دادین دستتون خسته شد
بدید بغل دستیتون ادامه شو براتون بنویسه. اون بیشتر در جریانه


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

مامانم هنوز معتقدِ که چون من همیشه پایِ اینترنتم پول تلفن زیاد میاد !


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

باکلی احساس به نامزدم میگم :
وای چقدر دوست دارم…میگه از ته دل میگی؟
پ ن پ از سر پیچ لوزالمعده میگم!!!


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

همینطور که یه ماه در سال نمی‌ذارن کسی چیزی بخوره که فقیرا رو درک کنیم
یه ماه هم بیان همینجوری بهمون پول بدن صفا کنیم ببینم پولدارا چی می‌کشن !


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

طبق آخرین خبرها با اطلاع شدیم شما ۲ فروند مرغ در فریزر خود نگهداری میکنید !
بیایید شادی هایمان را قسمت کنیم !


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

میگن تو جهنم مگسا با آدم کش میزنن تو سرمون!


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

رفتم سوپر مارکت سر خیابون،یه بچه اومده به فروشنده میگه پفک چنده ؟
فروشنده میگه چه پفکی ؟ میگه این پفک پونصد تومنیا


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

واقعا سوال شده برام
چرا اکثر مردا موقع صحبت با جنس مخالف تن صداشون تغییر میکنه !؟


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

طرف ﻋﮑﺴﺸﻮ ﺭﻭ ﭘﺎﮐﺖ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﻨﺪﺍﺯﻥ ﻫﻤﻪ
ﺳﯿﮕﺎﺭﻭ ﺗﺮﮎ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺗﻮ ﭘﺮﻭﻓﺎﯾﻠﺶ
ﻧﻮﺷﺘﻪ: ﺑﻪ ﻣﻦ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮ ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪﻧﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
یعنی اعتماد به نفسه تورو خر داشت الان سلطان جنگل بود


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠


یه سری از آدما مغزشون فقط مسئولیت کنترل اندامشونو به عهده داره
و فکر کردن براش تعریف نشده


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠


کسانی که جمله “همینی که هست” رو بکار میبرن
یادشون باشه که همیشه “همین” نمیمونه…!!!


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠


من نمیگم زن من بشینه تو خونه ظرف بشوره
پاشه تو خونه ظرف بشوره
همچین آدم دموکراتیم من


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠


پدر هادی مکانیکه سیبیل داره قدّش کوتاس
یه نموره هم چاقه ، بهش میگن علی ماریو


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠


تنها رقاصانی که هیچ وقت به جهنم نمیروند بندری ها هستند
چون در عین رقصیدن میگن توبه توبه !
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠


خیلی حس خوبیه اینکه بدونی یکی نگرانته…
خیلی حس بهتری میشه اگه اون یه نفر بشه
۶,۷ نفر…
یکیم از یکی خوشگل تر ! به به !


♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠طنز نوشته های کوتاه♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
یه عده ادم نفهم هستن که میفهمن نفهم هستن ولی نمیفهمن که میفهمیم نفهمن
اصلا یه وضی !

 

نوشته شده در برچسب:اس ام اس خنده دار, جوک جدید, نوشته های طنز,ساعت توسط سلطان| |

 اشک دلقک موضوع داستان هنر پیشه ای کمدین است که پس از انجام گریم مخصوص برای خندانیدن تماشاچی در اثنای ورو د به صحنه خبر مرگ تنها فرزند دلبندش آمد و هنرپیشه که محبوب قلوب تماشاچیان بود و مردم برای دیدن برنامه او صف کشیده بودند خواست پس از کسب اجازه تماشاچیان به منزل برود امّا هر چه گفت تماشاچیان گمان بردند که برنامه تازه ای اجرا می کند. به این جهت می خندیدند و تشویق می کردند آخر الامر هنر پیشه به گریه افتاد و اشک چشم با رنگ گریم آغشته شد در حالی که سن از دسته گلها پر می شد چنگ در شاخه های گل می زد و گریه کنان فریاد می کرد این بازی نیست نوگل من مرد .

 

اشک دلقک

در فضا پیچید فریاد نشاط و شادمانی، خنده ها رقصید درتالار، بانگ آفرین با کف زدنها صحنه را لرزاند.
توده انبوه جمعیّت ز شوق دیدن او موجی از احساس شد، احساس گرم و آتشین...

می پذیرم، می پذیرم اینهمه احساس را، باتمام قلب امّا :
کودک من مرد خواهش می کنم امشب، سالن از جا کنده شد. فریاد تحسین یکصدا برخاست از هر سوی...

آفرین بازیگر خوبی است ......
استاد هنرمندی است .............
مضمون غم آلودش به دلها نشئه می بخشد . اشکهایش خنده می آرد.

دوستان باور کنید این حرف بازی نیست.
کودک من مرد...

می خواهم برای بار آخر جسم بیجان عزیزم را ببینم، بوسه بر رویش زنم.....
باور کنید این حرف بازی نیست .....

من نهال زندگی را در درون غنچه لبهای او می کاشتم .... در خنده اش می یافتم .
نیمه شب با دستهای کوچک او با نوازشهای گرم و ساده اش، خستگیها ازتن من دور می شد. امشب آن سرچشمه امیدهایم خشک شد پژمرده شد ..... باور کنید این حرف بازی نیست ....
بازی نیست...

خنده ها یکریز بر سالن مسلّط شد، صندلیها جا به جا گردید...
این تک جمله ها در گوش می آمد که: بازی را نگر، سحراست، افسون است ....بازی نیست... باید او را غرق در گل کرد ....
شوری در نهان دارد ..... زبانش آتش افروز است ......گرمی می دهد... جان می دهد....

دل درون سینه تنگی کرد، مغزش داغ شد، دیوانه شد. یاد آهنگی که ناقص ماند ....
گلزارش که پرپر شد ...
نهال نورسی کز بوستان زندگی گم شد، یاد فرزندش، گلش، آوازهایش، آتشی افکند برجان . نغمه امید بخش زندگانی آورش.
پس چرا باور نمی دارنداینها .....؟ پس چرا؟
بغض او ترکید، اشک با رنگ گریم آغشته شد.... دیدگانش را بست، از پا تا به سر لرزید.
دسته گلها صحنه را پوشاند، عطر یاسمنها، برق شادیها، سرود خنده ها آمیخت در هم.
چنگ می زد در میان شاخه ها.... فریاد می زد،
نوگل من مرد بازی نیست ....... بازی نیست.
 

 

نوشته شده در برچسب:دلقک, اشک دلقک, بازی نیست, بازیگر,ساعت توسط سلطان| |

2

کودکی

بگذار بگويم از تيك تاك ساعتي كه با من نبود و از كودكيم كه پر از محبت

خالصانه بود و گم شدن در كاغذهاي كاهي دفترم و مدادهاي

HB آبي رنگ كه خلاصه تمام طراحي هايمان بود و گم شدن

در گردو بازي هاي خانه مان و دعوا با پسر همسايه بابت

جر زني هاي كودكانه اش ..... حالا سالها مي گذرد

همه بزرگ شديم در غرور بزرگيمان گم شديم و يادمان رفت روزگاري

هم بازي كودكانه و بي منتمان بوديم نه غم آب داشتيم و نه نان ....

حالا به اين فكر مي كنم پدر پسر شجاع نامش چه بود و چرا

مگ مگ دستش را پشت سرش مي گذاشت و راه

مي رفت و بر مي گشت ..... كاش همان دوران

هاچ زنبور عسل بود و نيك و نيكو كاش .......

 

tanhae.com

نوشته شده در برچسب:زمان کودکی, محبت, غرور بزرگیمان,ساعت توسط سلطان| |

مرحوم آیت الله طالقانی

امروز مصادف است با دومین سالروز هجرت خاطره انگیز فرزند مجاهد و متفکر ما مرحوم دکتر شریعتی آنچه از این فرزند عزیز اسلام با خصوصیات فکری و دید اسلامی می باید بیان کنیم بیش از این مفصل تر از این ،  بلیغ تر و رساتر از این در کتابهایش تبیین شده است.

مرحوم شریعتی این خصیصه را داشت دائماً گوش می داد، دائما فکر می کرد و آنچه را  احسن بود از هر مکتبی می گرفت، از مکتب چپ، از مکتب راست، از مکتب اسلام، حتی خودش گاهی به من می گفت: من از یک جمله ای که در یک کتابی معمولی دینی است که به چشم مردم نمی آید مطلب دریافت می کنم و بعد آن احسن اش را جذب می کنم. همیشه هم معترف بود که من ممکن است اشتباه بکنم. این منتهای خصلت یک انسان واقعی متعالی است.

شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی

مرحوم دکتر شریعتی  یک قریحه سرشار و یک اندیشه پویا و جستجوگر و یک اندیشه ناآرام بود، اندیشه ای که همواره در پی فهمیدن و شناختن بود . مایه های اصلی این اندیشه یکی معارف اسلامی بود که دکتر در خانه پدرشان و در مشهد با آنها آشنا شده بود.

خصوصیت دکتر این بود که هویت و اصالت خود را در این مطالعات غربی گم نکرده بود و دچار از خود بیگانگی نگشته بود ، پیدا بود که در طول سالها مطالعه و تحصیل در زمینه جامعه شناسی و معارف غربی شیفته و دلباخته مطلق فرهنگ غربی نشده بود، بلکه اصالت فرهنگ غنی اسلام همواره برای او جاذبه نیرومندی در سیر و سلوک فکری و معرفتی بود و سبب شده بود گامهای بلندی به جلو بردارد و نتایج جالب و زیبا و ارزنده ای را به دست آورد.

دکتر شریعتی در سفری که به حج مشرف می شود و در مراسم حج می بیند که عده ای از حجاج شیعه در عرفات و مواقف دیگر حج، بیاد امام حسین هستند، زیارت وارث می خوانند، زیارت عاشورا را می خوانند در برخورد با این جریان اول بار این مطلب به ذهنش می آید که آیا اینجا در این کنگره عمومی مسلمانان جهان بجاست که شیعه، آن آهنگ و آرمان ویژه خودش یعنی حسینی بودن را مطرح کند، آیا بهتر نیست که آنجا شیعه مثل دیگرمسلمانان همان دعاها و دیگر مناسک عمومی اسلام را به جای آورد، و سال بعد وقتی دوباره مشرف به حج می شود و همین مناظر را می بیند یک مرتبه متوجه می شود که عجب ! حقیقت این است که مراسم پرشکوه حج، یک ظاهر و یک جسم دارد که باطن و روح آن در حسینی اندیشیدن و حسینی زیستن است . بنابراین توجه به امام حسین جوهر صورت در مواقف مختلف حج یعنی توجه به روح این مناسک و عبادات بزرگ و در پیوند همه عبادتها ولایت و امامت ذهنش متوجه این می شود که اگر حج ، این مراسم بزرگ و با شکوه درخدمت خلافت اموی و عباسی و زمامداران طاغوتی قرار گیرد حقی است که باطل از آن بهره برداری می کند، اما اگر همین مناسک حج در راستای امامت حسین و حسینیان قرار گیرد آن وقت حقی است که یک حق پرشکوه تر با آن همراه است. بنابراین بنظرش می آید که بسیار بجاست که در همانجا در همان مواقف دلها متوجه کربلای امام حسین باشد و از زیارتهای مربوط به امام حسین (ع ) خوانده شود که دراین زیارت ها از شهادت وامامت حسینی یاد می شود  و دل و جان و ضمیر حج گذاران با روح حج که امامت حسینی باشد تجدید عرصه می کند . یعنی در سال قبل به نظرش می آمد که این کار نابجاست ، حالا سال بعد به نظرش می رسد که این سخنرانی باید به صورت یک کتاب منتشر شود.  یعنی چگونه باید همیشه به یاد حسین  (ع ) و حسینیان بود.

یک اندیشه پویا و جستجوگر همیشه از این گردشها و چرخشهای 180 درجه ای دارد و دکتر شریعتی نیز چنین اندیشه ای بود.

شهید دکتر مصطفی چمران

چه خوش است شریعتی شهید، مخاطب چمران شهید باشد، آنجا که با پیکر بی جانش، گاه تدفین ، سخن می گوید و ما بشنویم که مرغان باغ ملکوت از یکدیگر و با یکدیگر چه می گویند:" ای علی، به جسد بی جان تو می نگرم که از هر جانداری زنده تر است. یک دنیا غم، یک دریا درد، یک کویر تنهایی، یک تاریخ ظلم و ستم، یک آسمان عشق، یک خورشید نور و شور و هیجان، از ازلیت تا به ابدیت در این جسد بی جان نهفته است. ای علی، ترا وقتی شناختم که کویر ترا شکافتم و در اعماق قلب و روحت شنا کردم.

... همراه تو به کویر می روم، کویرتنهایی، زیرآتش سوزان عشق، در طوفان سهمناک تاریخ، که امواج ظلم و ستم، در دریای بی انتهای محرومیت وشکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات و وجودمان می تازد. ای علی همراه تو به حج می روم، در میان شور و شوق، و در مقابل ابهت و جلال، محو می شوم، اندامم می لرزد، و خدا را از دریچه چشم تو می بینم، همراه روح بلند تو به پرواز در می آیم ، با خدا به درجه وحدت می رسم.

ای علی، همراه تو به قلب تاریخ فرو می روم و راه و رسم عشقبازی را می آموزم و به علی بزرگ آنقدرعشق می ورزم که از سر تا به پا می سوزم... همراه تو به نخلستانهای کنار فرات می روم و علی دردمند را در دل شب می یابم که سر به چاه کرده، سینه پر دردش را خالی می کند.

ای علی، تو اباذرغفاری را به من شناساندی، مبارزات بی امانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی. شجاعت و صراحت و پاکی و ایمانش را نمودی، و این پیرمرد آهنین اراده را چه زیبا تصویر کردی، وقتی که استخوان پاره ای را به دست گرفته و بر فرق" ابن کعب" می کوبد... من فریاد ضجه آسای اباذر را از حلقوم تو می شنوم... و در سوز و گداز تو بیابان سوزان ربذه را می یابم که اباذر قهرمان بر شنهای داغ آن افتاده در تنهائی و فقر جان می دهد.

... تو مرا به دیدار طاق شکسته کسری بردی و عاقبت وخیم پادشاهان را نشان دادی، تو مرا به مصر بردی و اهرام مصر را نمودی، و زیر تخته سنگهای آن، استخوان خرد شده محرومین را ... تو مرا به دیدار طاق شکسته کسری بردی و عاقبت وخیم پادشاهان را نشان دادی، تو مرا به مصر بردی و اهرام مصر را نمودی، وزیر تخته سنگهای آن، استخوان خرد شده محرومین را دیدم که هنوز فریادشان به آسمان بلند است. تو مرا به دیدار فرعون بردی که ادعای خدایی داشت و ستمگری های او را نمودی. تو مرا به دیدار گنجهای قارون بردی و عاقبت خدایان سیم و زر را نشان دادی، تو مرا به خانه بلعم بردی و عاقبت خدعه و تزویر مدعیان دین را روشن کردی که چگونه خدای آسمان را فدای مائده های زمینی می کنند.

ای علی، تو جامعه ایران را به لرزه در آوردی، تو تشیع حقیقی را به مردم نمودی، تو لذت شهادت را به شیعیان حسین چشاندی، تو مجسمه جمود و تعصب و سکوت را شکستی ... تو خداوندان زر و زور و تزویر را رسوا کردی، و مردم را علیه آنها به مبارزه کشاندی. تو زنجیرهای اسارت را که با جهل و خدعه و تزویر بر دست و پای انقلابی حسینی پیچیده شده بود پاره کردی... ای علی با خروش تو به جنگ استعمار و استبداد و استحمار برمی خیزیم و همراه تو تاریخ را می شکافیم و فرعون ها و قارون ها و بلعم ها را لعنت می کنیم. ای علی همراه تو، در راه خدای بزرگ به مجاهدت برمی خیزیم، و با اسلحه شهادت مجهزمی شویم. من آن راهی را و مکتبی را مقدس می شمرم که غم ها و دردهای کثیف آدمی را به زیبایی و پاکی تبدیل کند، و آن شخصی را تقدیس می کنم که روحش و احساسش و افکارش قلب آدمی را صفا و جلا دهد و غمها و دردهایش را زیبا و متعال کند، روح را ازقفس جسد جدا کرده و به آسمانها صعود دهد. بر این حساب دکترعلی شریعتی به درجه بی نهایت قابل تقدیس است  آدمی را منقلب می کند، روح را از قید زمان و مکان آزاد کرده به ازلیت و ابدیت متصل می نماید.

ای علی، یکی از مارکسیستهای انقلابی نما در جمع دوستانش در اروپا می گفت که " دکترعلی شریعتی انقلاب کمونیستی ایران را هفتاد سال به تاخیرانداخت" و من می گویم که دکترعلی شریعتی ، سیر تکاملی مبارزه را در راه حق و عدالت 70 سال به جلو برد.

قسم به ناله دردمندان و آه بینوایان و اشک یتیمان که تا استعمار و استبداد و استثمار وجود دارد، تو ای علی در جوش و خروش رنجدیدگان و محرومان حیات داری .

قسم به عدل و عدالت، تا روزگاری که ظلم و ستم بر دوش انسانها سنگینی می کند، تو در فریاد ستمدیدگان علیه ستمگری می غری و می خروشی، قسم به شهادت، تا وقتی که فدائیان از جان گذشته، حیات و هستی خود را در قربانگاه عشق فدا می کنند، تو بر شهادت آنها شهید و شاهدی .

و توای خدای بزرگ، علی را به ما هدیه کردی تا راه و رسم عشقبازی و فداکاری را به ما بیاموزد. چون شمع بسوزد و راه ما را روشن کند. و به عنوان بهترین و ارزنده ترین هدیه خود، او را به تو تقدیم می کنیم، تا در ملکوت اعلای تو بیاساید و زندگی جاوید خود را آغاز کند.

مقام معظم رهبری

به نظر من شریعتی بر خلاف آنچه که همگان تصور می کنند ، یک چهره همچنان مظلوم است و این به دلیل طرفداران و مخالفان اوست. یعنی از شگفتی های زمان و شاید از شگفتی های شریعتی این است که هم طرفداران و هم مخالفانش نوعی همدستی با هم کرده اند تا این انسان دردمند و پر شور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمی در حق اوست.

مخالفان او به اشتباهات دکتر شریعتی تمسک می کنند و این موجب می شود که نقاط مثبتی که در او بود را نبینند بی گمان شریعتی اشتباهاتی داشت و من هرگز ادعا نمی کنم که این اشتباهات کوچک بود. اما ادعا می کنم که در کنار آنچه که ما می توانیم اشتباهات شریعتی نام بگذاریم، چهره شریعتی از برجستگی ها و زیبائیها هم برخوردار بود. پس ظلم است اگر به خاطر اشتباهات او برجستگی های او را نبینیم. من فراموش نمی کنم که در اوج مبارزات که می توان گفت مراحل پایانی قیل و قال های مربوط به شریعتی محسوب می شد. امام در ضمن صحبتی بدون اینکه نامی از کسی ببرند، اشاره ای کردند به وضع شریعتی و مخالفت هایی که در اطراف او هست، نوار این سخن همان وقت از نجف آمد و در فرو نشاندن آتش اختلافات موثر بود. در آنجا امام بدون اینکه اسم شریعتی را بیاورند اینجور بیان کرده بودند( چیزی نزدیک به این مضمون)  نباید به خاطر چهار تا اشتباه در کتابهایش او را بکوبیم . این صحیح نیست این دقیقاً نشان می داد موضع درست را . در مقابل هر شخصیتی و نه تنها شخصیت دکتر شریعتی، ممکن بود او اشتباهاتی بعضاً در مسائل اصولی و بنیانی تفکراسلامی داشته باشد.

اما ظلم طرفداران شریعتی به او کمتر از ظلم مخالفانش نبود، بلکه حتی کوبنده تر و شدیدتر هم بود. طرفداران او به جای اینکه نقاط مثبت شریعتی را مطرح کنند و آنها را تبیین کنند، در مقابل مخالفان صف آرائی هائی کردند و در اظهاراتی که نسبت به شریعتی کردند سعی کردند او را یک موجود مطلق جلوه بدهند. سعی کردند حتی کوچکترین اشتباهات را از او بپذیرند.

شریعتی یک چهره پرسوز پیگیر برای حاکمیت اسلام بود، ازجمله منادیانی بود که از طرح اسلام به صورت یک ذهنیت و غفلت از طرح اسلام به صورت یک ایدئولوژی و قاعده نظام اجتماعی رنج می برد و کوشش می کرد تا اسلام را به عنوان یک تفکر زندگی ساز و یک نظام اجتماعی و یک ایدئولوژی راهگشای زندگی مطرح کند.

شریعتی یک آغازگر بود. دراین شک نباید کرد. او آغاز گر طرح اسلام با زبان فرهنگ جدید نسل بود. قبل از او بسیاری بودند که اندیشه مترقی اسلام را آنچنان که او فهمیده بود فهمیده بودند و در غالب واژه ها و تغییراتی که برای نسل امروز ما و یا بهتر بگویم نسل آن روز شریعتی، نسلی که مخاطبین شریعتی را تشکیل می داد، گیرایی داشته باشد مطرح کنند. موفق نشده بودند به زبان آنها این حقایق را بیان کنند. جوری که برای آنها قابل فهم باشد این مسائل را بگویند.

شریعتی آغازگر طرح جدیدترین مسائل کشف شده اسلام مترقی بود به صورتی که برای آن نسل پاسخ دهنده به سوال ها و روشن کننده نقاط ابهام و تاریک بود.

شریعتی بر خلاف آنچه گفته می شود درباره او و هنوز هم عده ای خیال می کنند نه فقط ضد روحانین بود، بلکه عمیقاً مومن و معتقد به رسالت روحانیت بود. او می گفت که روحانیت یک ضرورت است، یک نهاد اصیل و عمیق و غیرقابل خدشه است، و اگر کسی با او مخالفت بکند یقیناً از یک آبشخور استعماری تغذیه می شود. اینها اعتقادات او بود در این هیچ شک نکنید این از چیزهائی بود که جزء معارف قطعی شریعتی بود، اما درمورد روحانیت او تصورش این بود که روحانیون به رسالتی که روحانیت بر دوش دارد به طور کامل عمل نمی کنند.

نوشته شده در برچسب:شریعتی, دکتر شریعتی, دکتر شریعتی ازدیددیگر شخصیتها,shariati,,ساعت توسط سلطان| |

1

جان سپردن

نمیتوانم سکوت را تحمل کنم نمیتوانم چیزی بگویم ولی ساکت خواهم ماند .

اما من اکنون احساس کسی را دارم که درد جان سپردن را تحمل می کند

و میداند که از آن پس آرامش است و نجات و خسته از رنج زندگی که

« جز احتضاری که یک عمر به طول میانجامد هیچ نیست »

سر به زانوی معشوق خویش خواهم نهاد و سیراب و سرشار در زیر دست

های او که دو مسیح خاموشند ،

نوازش خواهند شد...


نوشته شده در برچسب:شریعتی, دکتر شریعتی,shariati,جان سپردن,ساعت توسط سلطان| |

1

به سلامتی سیگار

سلامتی اونی که همه تلخیاشو تو تلخیه سیگار و یه استکان تلخی گم میکنه که کام بقیه رو تلخ نکنه ...

.

.

در سینه ام زخم های عمیقی هست
انگار کسی مرا با زیر سیگاری اشتباه گرفته است ...

.

.

اس غمگین ترک سیگار

حس اون سیگار رو دارم که همه جا حرف از ترک کردنشه …

.

.

جمله شاعرانه سیگار

یک نخ سیگار کشیدم … هرکس دید گفت : چه نقاش زبردستی !!!

.

.

مسیج فاز بالای سیگار

درست است که شهریور است اما من بهمن میکشم و قلبم تیر ...

.

.

اس مسی سیگار تنهایی و خیابان

از آن روز که رفته ای ، کارت شارژ ها را سیگار می خرم و با خیابان ها و تنهایی ها حرف می زنم ...

.

.

اسمس کنایه ای سیگار

سیگار دود می کنم تا یادم بماند من احمق بیشتر از این ریه های سوخته ام دوستت داشتم ...

.

.

نه یک نخ ...
نه یک پاکت ...
یک عمر هم که سیگار بکشم فایده ندارد !
تا خودم نسوزم دلم آرام نمی شود ...

.

.

اس ام اس جدید سیگار شهریور 91

درد مرد را ...
یا مرد می فهمد یا دود سیگار !

.

.

تکلیف گفتنی ها که معلوم است ...
زحمت نگفتنی ها هم می افتد بر گردن سیگار ...

.

.

اسمس تیکه دار سیگار

میگن سیگار به آدم آرامش میده !
کاش یکی پیدا میشد بتونه قد یه نخ سیگار باشه ...

.

.

وای بر من !!!
دیگری مرا سوزاند و من سیگار را ...

.

.

اس طعنه دار سیگار و آدمها

بعضی آدما باید مثل پاکت سیگار برچسب هشدار داشته باشن تا فراموش نکنی که دوست داشتنشون از درون نابودت می کنه …

.

.

اس عشق و سیگار

فقط دلم می خواست تــــــــــــــــو دوستم داشته باشی حتی به اندازه ی کـشیــــــــــدن یک نخ سیگار ...

.

.

دل نوشته سیگار و خیابان

خدایا ! بیا قدم بزنیم ...
سیگار از من ... باران از تو ....

.

.

جاسیگاریم را گم کرده ام ... تو ندیدیش ؟
خودش مهم نیست ... زیرش دردهایم را قایم کرده بودم ...

.

.

عاشقانه های زیبا با موضوع سیگار

سیگارها برایم دو دسته اند :
سیگارهای قبل از دیدنت و سیگارهای پس از رفتنت !
هر دو برایم حس غریبی دارند :
اولی ، به خاطر دلهره ی نیامدنت و دیگری از ترس دیگر ندیدنت ...

.

.

دلنوشته غمگین و احساسی سیگار

امان از روزی که سیگار بخاطر کسی بیاد گوشه لبت که بخاطر همون سیگارو ترک کرده بودی ...


نوشته شده در برچسب:سیگار, دلنوشته های سیگار,,ساعت توسط سلطان| |

 

باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه
خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟
... خاطرات خوب و رنگین
در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز ،غرق در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد ،آرزوها رفته بر باد
... ... ... ... ... ... ... ...
باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه

بی ترانه ٬بی بهانه، شایدم گم کرده خانه !

نوشته شده در برچسب:فقر, باران, روزهای کودکی,ساعت توسط سلطان| |

 

دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است:
.
1-  آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
2- آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی شخصیت‌اند و بی اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌اشان یکی است.
.
3-  آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند. کسانی که هماره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
.
4-  آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هستند
شگفت انگیز ترین آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

نوشته شده در برچسب:انواع انسان از دیدگاه دکتر شریعتی,ساعت توسط سلطان| |

پوپکم، پوپک شیرین سخنم!

این همه غافل

از این شاخه به آن شاخه مپر

اینهمه قصه شوم از کس و ناکس مشنو

غافل از دام هوس

اینهمه دربر هر ناکس و هرکس منشین

پوپکم، پوپک شیرین سخنم!

تویی آن شبنم لغزنده گلبرگ امید

من از آن دارم بیم

کین لجنزار تو را پوپکم آلوده کند

اندر این دشت مخوف

که تو آزادیش ای پوپک من می خوانی

زیر هر بوته گل

لب هر جویه آب

پشت آن کهنه فسونگر دیوار

که کمین کرده ترا زیر درختان کهن

پوپکم! دامی هست

گرگ خونخوارهء بدکارهء بدنامی هست

سالها پیش دل من، که به عشق ایمان داشت

تا که آن نغمه جانبخش تو از دور شنید

اندر این مزرع آفت زدهء شوم حیات

شاخ امیدی کشت

چشم بر راه تو بودم

که تو کی میآیی

بر سر شاخه سرسبز امید دل من

که تو کی میخوانی؟

پوپکم! یادت هست؟

در دل آن شب افسانه‌ای مهتابی

که بر آن شاخه پریدی

لحظه‌ای چند نشستی

نغمه‌ای چند سرودی

گفتم: این دشت سیه خوابگه غولان است

همه رنگ است و ریا

همه افسون و فریب

صید هم چون تویی، ای پوپک خوش پروازم

مرغ خوش خوان و خوش آوازم

به خدا آسان است

این همه برق که روشنگر این صحراهست

پرتو مهری نیست

نور امیدی نیست

آتشین برق نگاهی ز کمینگاهی است

همه گرگ و همه دیو

در کمین تو و زیبایی تو

پاکی و سادگی و خوبی و رعنایی تو

مرو ای مرغک زیبا که به هر رهگذری

همه دیو اَند کمین کرده، نبینند تو را

دور از دست وفا، پنهان از دیده عشق

نفریبند تو را، نفریبند تو را...

نوشته شده در برچسب:اشعار دکتر شریعتی, پوپک,ساعت توسط سلطان| |


تا‌ سحر ای‌ شمع‌ بر با‌لین‌ من‌

امشب‌ از بهرخدا بیدار با‌ش‌

             
سا‌یه‌ غم‌ نا‌گها‌ن‌ بردل‌ نشست‌

رحم‌ کن‌ امشب‌ مرا غمخوار با‌ش‌

             
کا‌م‌ امیدم‌ بخون‌ آغشته‌ شد

تیرها‌ی‌ غم‌ چنا‌ن‌ بر دل‌ نشست‌

            
کا‌ندر این‌ دریا‌ی‌ مست‌ زندگی‌

کشتی‌ امید من‌ بر گل‌ نشست‌

            
آه‌! ای‌ یا‌ران‌ به فریا‌دم‌ رسید

ورنه‌ امشب‌ مرگ‌ بفریا‌دم‌ رسد

        
ترسم آن شیرین‌تر از جانم ز راه

ورنه‌ امشب‌ مرگ‌ بفریا‌دم‌ رسد

    
گریه و فریاد بس کن شمع من

بر دل ریشم، نمک دیگر مپاش

   
قصّه ی بی تابی دل پیش من

بیش ازین دیگر مگو خاموش باش

       
جز توام‌ ای‌ مونس‌ شب‌ها‌ی‌ تا‌ر

در جها‌ن‌ دیگر مرا یا‌ری‌ نما‌ند

         
زآن همه‌ یا‌ران‌ بجز دیدار مرگ‌

با‌ کسی‌، امید دیداری‌ نما‌ند

       
همدم‌ من‌ ، مونس‌ من‌، شمع‌ من‌

جز تواَم‌ دراین‌ جها‌ن‌ غمخوار کو؟

      
واندرین‌ صحرای‌ وحشت‌ زای مرگ‌

وای‌ بر من،‌ وای‌ بر من،‌ یا‌ر کو؟

       
اندر این‌ زندان‌، من‌ امشب‌، شمع‌ من‌

دست‌ خواهم‌ شستن‌ ازاین‌ زندگی‌

         
تا‌ که‌ فردا همچو شیران‌ بشکنند

ملــتـــــم‌ زنجیــرها‌ی‌ بنـــدگی‌

 


نوشته شده در برچسب:شریعتی, دکتر شریعتی,shariati,,ساعت توسط سلطان| |

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد؟

نمیخواهم بدانم کوزه‌گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت؟

ولی بسیار مشتاقم،

که از خاک گلویم سوتکی سازد.

گلویم سوتکی باشد بدست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی،

دَم گرم ِخوشش را بر گلویم سخت بفشارد،

و خواب ِخفتگان خفته را آشفته تر سازد.

بدینسان بشکند در من،

سکوت مرگبارم را...

نوشته شده در برچسب:اشعار دکتر شریعتی, سوتک,ساعت توسط سلطان| |

شگفتا! وقتی که بود نمی دیدم،
وقتی می‌خواند نمی شنیدم...

وقتی دیدم که نبود...
وقتی شنیدم که نخواند...!

چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد وزلال،
در برابرت، می جوشد و می خواند و می نالد،
تشنه آتش باشی و نه آب ...

و چشمه که خشکید،
 چشمه از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد
و به هوا رفت،
و آتش، کویر را تافت
و در خود گداخت
و از زمین آتش روئید
و از آسمان بارید

تو تشنه آب گردی و نه تشنه آتش،
 و بعد ِعمری گداختن
از غم ِنبودن کسی که،
 تا بود،
از غم نبودن تو می‌گداخت.

و تو آموختی که آنچه دو روح خویشاوند را،
در غربت این آسمان و زمین بی‌درد،
دردمند میدارد و نیازمند
بیتاب یکدیگر میسازد،
دوست داشتن است.

و من در نگاه تو،
ای خویشاوند بزرگ من،
ای که در سیمایت هراس غربت پیدا بود
و در ارتعاش پراضطراب سخنت،
شوق فرار پدیدار
دیدم که تو تبعیدی این زمینی!

و اکنون تو با مرگ رفته‌ای ومن اینجا
تنها به این امید دم میزنم
که با هر نفسی گامی به تو نزدیک تر می شوم...

و این زندگی من است.

نوشته شده در برچسب:اشعار دکتر شریعتی, کویر,ساعت توسط سلطان| |

حرف‌هائی هست برای نگفتن

و ارزش عمیق هر کسی

به اندازه‌ی حرف‌هائی است که برای نگفتن دارد!

و کتاب‌هائی نیز هست برای نـنوشتن

و من اکنون رسیده‌ام به آغاز چنین کتابی

که باید قلم را بـِکـَنم و دفتر را پاره کنم

و جلدش را به صاحبش پس دهم

و خود به کلبه‌ی بی در و پنجره‌ای بخزم

و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت!

نوشته شده در برچسب:شریعتی, دکتر شریعتی,shariati,,ساعت توسط سلطان| |

  هرکسی گمشده ای دارد،

و خدا گمشده ای داشت.

هرکسی دوتاست،

و خدا یکی بود.

و یکی چگونه می توانست باشد؟

هرکسی به اندازه ای که احساسش می کنند، هست،

و خدا کسی که احساسش کند، نداشت.

عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آن را ببیند.

خوبی ها همواره نگران که آن را بفهمند.

و زیبایی همواره تشنه ی دلی است که به او عشق ورزد.

و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد.

و غرور در جستجوی غروری است که ان را بشکند.

و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پر اقتدار و مغرور،

امّا کسی نداشت.

و خدا آفریدگار بود و چگونه می توانست نیافریند.

زمین را گسترد و آسمان ها را بر کشید.

کوه ها برخاستند و رودها سرازیر شدند و دریاها آغوش گشودند.

و طوفان ها برخاست و صاعقه ها درگرفت.

و باران ها و باران ها و باران ها.

“در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود“.

و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود.

و با نبودن چگونه توانستن بود؟

و خدا بود و با او اعدام بود.

و عدم گوش نداشت.

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.

و حرف هایی هست برای نگفتن،

حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.

و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.

حرف های بی قرار و طاقت فرس

که همچون زبانه های بی تاب آتشند.

کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.

اینان در جستجوی مخاطب خویشند.

اگر یافتند آرام می گیرند

و اگر نیافتند ، روح را از درون به آتش می کشند.

و خدا برای نگفتن، حرف های بسیار داشت.

درونش از آن ها سرشار بود.

و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟

و خدا بود و عدم.

جز خدا هیچ نبود.

در نبودن، نتوانستن بود.

با نبودن، نتوان بودن.

و خدا تنها بود.

هرکسی گمشده ای دارد.

و خدا گمشده ای داشت.


نوشته شده در برچسب:اشعار دکتر شریعتی, گمشده,ساعت توسط سلطان| |

وچه سخت و طولانی گذر بر"ودای حیرت"!

مرگی که یک عمر طول کشید!

غربت وطنم بود و آفتاب پدرم،کویر آتش خیز،مادرم

باسر انگشتان نوازش گر باران اشک روییدم

وباگریه ی ابرهای اندوه بار،سیراب نوشیدم

ودر خاک پر برکت و حاصل خیز درد،ریشه بستم

وبارنج پروریدم و در انتظار،قد کشیدم.

تنهایی خانه ی دلم شد و انزوا بسترش.

و یاس گهواره اش و آرزوی بی امید،پیر قصه گویش.

و شعر،شیر پستان های دایه اش بی کسی،آغوش آرام بخشش.

و عطش،آب خوش گوارش و افسانه ، شیرین کامش.

وخیال ،حکایت گر معشوقش و اسطوره،تاریخش.

و قصه،خاطره ساز آینده اش و کلمات،نوازشگران خوب و مهربانش.

وقلم،جبرئیل پیام آورش و دفتر،میعادگه محرمش.

وشب،نخلستان خلوت نالیدنش

و دوست داشتن ، آموزگارش

و ایمان،مکتبش و قربانی ، امتحانش.

و غربتپ،وطنش و یاس و امیدش

و جدایی،سرود هر سحرش

وفرار،زمزمه‌ی هر هر روزش و ورد هر نیمه شبش

و رهایی (رستگاری) مذهبش

و صخره و مهتاب، میعاد گهش

و بهشتِ "اوپا"، سرمنزل آرزویش.

نوشته شده در برچسب:اشعار دکتر شریعتی, دنیای من,ساعت توسط سلطان| |

  مادر نگاه خسته و تاریکت

با من هزارگونه سخن دارد

با صد زبان به گوش دلم گوید

رنجی که خاطر تو ز من دارد

دردا که از غبار کدورت ها

ابری به روی ماه تو می بینم

سوزد چو برق خرمن جانم را

سوزی که در نگاه تو می بینم

چشمی که پر زخنده ی شادی بود

تاریک و دردناک و غم آلودست

جز سایه‌ی ملال به چشمت نیست

آن شعله‌ی نگاه، پر از دود است

آرام خنده مــی زنــی و دانم

در سینه‌ات کشاکش طوفان است

لبخــنـــد دردنـاک تو ای مـــادر

سوزنده تر ز اشک یتیمان است

تلخ است این سخن که به لب دارم

مادر بلای جـــان تو مـــــن بودم

امّا تو ای دریغ گمان بردی

فرزند مهربـان تو من بودم

چون شعله‌ای که شمع به سر دارد

دائم ز جســم و جـــان تـو کاهیــدم

چون بت تو را شکستم و شرمم باد

با آن که چون خــــدات پــرستیــــدم

شرمنده من به پای تو می افتم

چون بر دلم ز ریشه گنه باریست

مــادر بــلای جان تو من بودم

این اعتراف تلخ گنــــه باریست ‌


نوشته شده در برچسب:شریعتی, دکتر شریعتی,shariati,,ساعت توسط سلطان| |

هر کسی توتمی دارد!

که با آن عشق می ورزد، دوست می دارد، می پرستد، مینالد، دعا می کند، می گرید، اشک می ریزد، انتظار می کشد، صبر می کند، اخلاص می ورزد، ارزش می نهد، درد می کشد، رنج میبرد، ایثار می کند، می گدازد.

از او زیبائی هایی را که طبیعت ندارد، نیکی هایی را که منطق نمی فهمد، قداستی را که از جنس این دنیا نیست

الهام می گیرد، می آموزد، می نوشد، در ذرات خود حلول می دهد، و به وجدان محتاج و تشنه اش می کند، به او ایمان دارد، بر او نماز می‌برد ، غرور پولادینش را (که سر به هیچ اقتداری فرود نیاورده است) مغرورانه بر قامت والای او می شکند

و اسماعیل نان، مقام، جان و حتی نام خویش را، در مهراب خاطر او، به تیغ بیتابی، قربانی می کند،
 و پس از طواف " یکتوئی " ، نماز " یکتائی " ، سعی "بی توئی"، آنگاه ، هجرت بسوی او ، گذشته از " شور شناختنش " ، " شعور فهمیدنش " ، رسیده تا آخرین منزل حجش ، در "‌منی‌"ی عشق او، "جشن خون" خویش را می گیرد و در پای او، تا بام بلند " شهادت " صعود می کند ، و به معراج مرگ سرخ می رود، و از سدرة المنتهی‌ی " ایثار " می گذرد، و برای حیات دیگری، در خون خود غوطه می خورد و در گودی قتلگاه خویش سر فرو می برد و بر دو پهلویش، دو شهپر شوق، از اخلاص و ایثار می روید و به سوی خدا پر می گشاید!

هر کسی توتمی دارد و توتم هر کسی " ذکر " آدم بودن او است ، یادگار بهشت آدم ، یادآور هبوط و نالان غربت کویر .

هر کسی توتمی دارد و توتم هر کسی خویشاوند آن منِ بهشتی او است ، بازمانده آن منی که در " زندگی " به " شهادت " رسیده است ، در هیاهوی زاغان پلید و حریص و لجن خوار " روزمرگی " ، خاموش گشته است و در نمایش مهوع زمین و آتش بازی فریبنده زمانه ، فراموش شده است .

هر کسی توتمی دارد و توتم هر کسی یادآور آن است که روزی او نیز آدمی بوده است و نشانه آن که هنوز می تواند بپرستد ، می تواند خود برای دیگری باشد ، می تواند عشق بورزد ، از سود و صلاح و واقعیت فراتر رفته است و می تواند معنی ارزش ، حقیقت و آرمان را فهم کند . حتی می تواند تا " ایثار " اوج گیرد .

بهرحال ، هر کسی توتمی دارد ، و توتم من " قلم " است .

هر قبیله ای توتمی را می پرستد ، که روح جد نخستین همه افراد قبیله در او حلول کرده است ، در او زنده جاوید است ، روح قبیله در او جسم گرفته است ، کشتن او ، خوردن او ، بر افراد قبیله اش حرام است ، بر قبیله های دیگر حرام نیست ، آنها بیگانه اند ، آنها توتمی دیگر دارند ، از خون و خاک و نژاد و تبار توتمی دیگرند ، فروختن و مبادله و ریسیدن پشم و دوشیدن شیر و کندن پوست و کشتن و خوردن هر توتمی بر افراد قبیله اش حرام است ، توتم خدای قبیله است ، رب النوع قبیله ، ناموس قبیله ، تجسم روح و شرف و قداست و حقیقت و شخصیت و تجلی ذات و نژاد و تبار و وحدت و اصالت و جوهر انسانی مشترک و ماهیت ماورائی مشترک تمامی قبیله است .

و قلم توتم قبیله من است . خدای همه قبایل ، خدای همه عالمیان بدان سوگند می خورد ، به هر چه از آن می تراود سوگند می خورد ، به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند می خورد .

و من؟

قلم خویشاوند آن من راستین من است ، عطیه روح القدس من است ، زبان دفترهای خاکستری و سبز من است ، همزاد آفرینش من ، زاد هجرت من ، همراه هبوط من و انیس غربت من و رفیق تبعید من و مخاطب نوع چهارم من و همدم خلوت تنهائی و عزلت من و یادآور سرگذشت و یادآور سرشت و بازگوی سرنوشت من است ، روح من است که جسم یافته است ، " آدم بودن من " است که شیئی شده است .

آن " امانت " است که به من عرضه شده است !

آه که چه سخت و سنگین است ! زمین در کشیدن بار سنگین می شکند ، کوهها به زانو می آیند و آسمان می شکافد و فرو می ریزد .

قلم توتم قبیله من است ، روح " ما " در آن یکی شده است ، " ما " در آن بهم آمیخته ایم ، با هم زندگی می کنیم و بیکدیگری میرسیم ، علیرغم زندگی – که متلاشی می کند – و زمان – که جدائی می افکند – و خود پرستی – که بیگانگی می آورد – و ترس – که هر کسی را به خود می گریزاند – و عقل – که رشته ها را می گسلد – و تنها می کند ...

... قلم توتم من است ، او نمی گذارد که فراموش کنم ، که فراموش شوم ، که با شب خو کنم ، که از آفتاب نگویم ، که دیروزم را از یاد ببرم ، که فردا را بیاد نیارم ، که از " انتظار " چشم پوشم ، که تسلیم شوم ، نومید شوم ، به خوشبختی رو کنم ، به تسلیم خو کنم ، که ... !

قلم توتم من است ، او در انبوه قیل و قال های روزمرگی ، هیاهوهای بیهودگی ، کشاکش های پوچی ، پلیدی های زندگی ، پستی های زمین ، بیرحمی های زمان ، خشونت خاک و حقارت وجود ... شب و روز ، در دستم ، بر روی سینه ام ، پرشور و ملتهب و بی امان ، این کلمات خدائی را در خونم ، در قلبم ، در روحم ، یادم ، خیالم ، خاطره ام ، وجدانم و خلقتم میریزد که :

خدا گونگی ، بهشت ، آدم ، تنهائی ، حوا ، شیطان ، عشق ، عصیان ، بینائی ، هبوط ، کویر ، غربت ، رنج ، " امانت " ، رسالت ، انتظار ، انس ، اسارت ، جبر ، خودآگاهی ، قیام ، تشیع ، خلافت ، ولایت ، ایمان ، مصلحت ، حقیقت ، سنت ، آیه ، تقیه ، تقلید ، جهاد ، اجتهاد ، شهادت ، ایثار ، مردم ، عطش ، طواف ، هجرت ، غیب ، احرام ، حج ، عرفات ، مشعر ، منی ، ذبح ، معبد ...

قلم توتم من است ، توتم ما است ، به قلم سوگند ، به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند ، به رشحه خونی که از زبانش می تراود سوگند ، به ضجه های دردی که از سینه اش برمی آید سوگند ... که توتم مقدسم را نمی فروشم ، نمی کشم ، گوشت و خونش را نمی خورم ، به دست زورش تسلیم نمی کنم ، به کیسه زرش نمی بخشم ، به سرانگشت تزویرش نمی سپارم ، دستم را قلم می کنم و قلمم را از دست نمی گذارم ، چشمهایم را کور می کنم ، گوشهایم را کر می کنم ، پاهایم را می شکنم ، انگشتانم را بند بند می برم ، سینه ام را می شکافم ، قلبم را می کشم ، حتی زبانم را می برم و لبم را می دوزم ...

اما قلمم را به بیگانه نمی دهم .

به جان او سوگند که جانم را فدیه اش می کنم ، اسماعیلم را قربانیش می کنم ، به خون سیاه او سوگند که در غدیر خون سرخم غوطه می خورم ، به فرمان او ، هر جا مرا بخواند ، هر جا مرا براند ، هر چه از من بخواهد ، در طاعتش درنگ نمی کنم .

قلم توتم من است ، امانت روح القدس من است ، ودیعه مریم پاک من است ، صلیب مقدس من است ، در وفای او ، اسیر قیصر نمی شوم ، زرخرید یهود نمی شوم ، تسلیم فریسیان نمی شوم ، بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلمم ، به صلیبم کشند ، به چهار میخم کوبند ، تا او که استوانه حیاتم بوده است ، صلیبب مرگم شود ، شاهد رسالتم گردد ، گواه شهادتم باشد ، تا خدا ببیند که به نامجوئی ، بر قلمم بالا نرفته ام ، تا خلق بداند که به کامجوئی بر سفره گوشت حرام توتمم ننشسته ام ، تا زور بداند ، زر بداند و تزویر بداند که امانت خدا را ، فرعونیان نمی توانند از من گرفت ، ودیعه عشق را قارونیان نمی توانند از من خرید و یادگار رسالت را بلعمیان نمی توانند از من ربود ...

... هر کسی را ، هر قبیله ای را توتمی است ، توتم من ، توتم قبیله من قلم است .

قلم زبان خدا است ، قلم امانت آدم است ، قلم ودیعه عشق است ، هر کسی را توتمی است ،

و قلم توتم من است .

و قلم توتم ما است .

نوشته شده در برچسب:شریعتی, دکتر شریعتی,shariati,,ساعت توسط سلطان| |

  در حیرتم ز چرخ، که آن مرد شیرگیر

با دست روبهان دغل، شد چرا اسیر

ای شاهباز عزٌ و شرف، از چه از سریر

با های و هوی لاشخوران، آمدی به زیر

این آتشی که در دل این مُلک، شعله زد

با نیروی جوان بُد و، با فکر بکر پیر

با عزم همچو آهنِ، آن مرد سال بود

با جوی‌های خون شهیدان سی تیر

با مشت رنجبر بُد و، فریاد کارگر

با ناله های مردم زحمتکش و فقیر

با خشم ملتی که، به چنگال دشمنان

بودند با زبونی، یک قرن و نیم اسیر

با آن که خفته است، به یک خانه، از حلب

با آن که ساخته است، یکی لانه، از حصیر

با مردمی، که آمده از زندگی به تنگ

با ملتی، که گشته است از روزگار سیر

افسوس، شیخ و نظامی و مست و دزد

چاقو‌کشان حرفه‌ای و، مفتی اجیر‌


نوشته شده در برچسب:اشعار دکتر شریعتی, مرد شیر گیر,ساعت توسط سلطان| |

من چيستم؟
افسانه‌اى خموش در آغوش صد فريب
گرد فريب خورده‌اى از عشوه نسيم
خشمى که خفته در پس هر زهر خنده‌اى
رازى نهفته در دل شبهاى جنگلى

من چيستم؟
فريادهاى خشم به زنجير بسته‌اى
بهت نگاه خاطره‌آميز يک جنون
زهرى چکيده از بن دندان صد اميد
دشنام زشت قحبه بدکار روزگار

من چيستم؟
بر جا زکاروان سبکبار آرزو
خاکسترى به راه
گم کرده مرغ در بدرى راه آشيان
اندر شب سياه

من چيستم؟
تک لکه‌اى ز ننگ به دامان زندگى
وز ننگ زندگانى، آلوده دامنى
يک ضجه شکسته به حلقوم بى‌کسى
راز نگفته‌اى و سرود نخوانده‌اى

من چيستم؟
لبخند پرملالت پاييزي غروب
در جستجوى شب
يک شبنم فتاده به چنگ شب
حيات گمنام و بى‌نشان
در آرزوى سر زدن آفتاب مرگ

نوشته شده در برچسب:شریعتی, دکتر شریعتی,shariati,,ساعت توسط سلطان| |

زندگی

چه اميد بندم در اين زندگانى
که در نااميدى سرآمد جوانى
سرآمد جواني و ما را نيامد
پيام وفايى از اين زندگانى

محنت

بنالم زمحنت همه روز تا شام
بگريم زحسرت همه شام تا روز
تو گويى سپندم بر اين آتش طور
بسوزم از اين آتش آرزو سوز

آشنا

بود کاندرين جمع ناآشنايان
پيامى رساند مرا آشنايى؟
شنيدم سخن‌ها ز مهر و وفا،
ليک نديدم نشانى زمهر و وفايى 

زبان دل

چو کس با زبان دلم آشنا نيست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو يارى مرا نيست همدرد،
بهتر که از ياد ياران فراموش باشم 

دشمن

ندانم در آن چشم عابد فريبش
کمين کرده، آن دشمن دل‌سيه کيست؟
ندانم که آن گرم و گيرا نگاهش
چنين دل‌شکاف و جگرسوز از چيست؟

دل بیقرار

ندانم در آن زلفکان پريشان
دل بى‌قرار که آرام گيرد
ندانم که از بخت بد آخر کار
لبان که از آن لبان کام گيرد؟

 

 

نوشته شده در برچسب:شریعتی, دکتر شریعتی,shariati,,ساعت توسط سلطان| |

ای جوان

تو می‌دانی و همه می‌دانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من،
از آوردن برق امیدی در نگاه من،
از بر انگیختن موج شعفی در دل من عاجز است.

تو می‌دانی و همه میدانند که
شکنجه دیدن بخاطر تو،
زندانی کشیدن بخاطر تو،
و رنج بردن بپای تو تنها لذت بزرگ زندگی من است!

از شادی توست که من در دل میخندم ،
از امید رهائی توست که برق امید در چشمان خسته‌ام می‌درخشد
و از خوشبختی توست که هوای پاک سعادت را در ریه هایم احساس میکنم.

نمی‌توانم خوب حرف بزنم،
نیروی شگفتی را که در زیر این کلمات ساده و جمله‌های ضعیف و افتاده پنهان کرده ام،

دریاب! دریاب!

من تو را دوست دارم.
همه زندگیم و همه روزها و همه شبهای زندگیم،
هر لحظه از زندگیم بر این دوستی شهادت میدهند،
شاهد بوده‌اند وشاهد هستند.

آزادی تو مذهب من است،

خوشبختی تو عشق من است،

و آینده تو تنها آرزوی من


نوشته شده در برچسب:شریعتی, شعر دکتر شریعتی, اشعار دکتر شریعتی, ای جوان,ساعت توسط سلطان| |

۱۳۱۲ تولد دوم آذر ماه در روستای کاهک
۱۳۱۹ ورود به دبستان "ابن یمین"
۱۳۲۵ ورود به دبیرستان فردوسی مشهد
۱۳۲۷ عضویت در کانون نشر حقایق اسلامی  
۱۳۲۹ ورود به دانشسرای مقدماتی مشهد
۱۳۳۱ اتمام دوره دانشسرا و استخدام در اداره فرهنگ مشهد
بنیانگذاری انجمن اسلامی دانش آموزان
شرکت در تظاهرات خیابانی علیه حکومت موقت قوام و دستگیری کوتاه مدت
۱۳۳۲ عضویت در نهضت مقاومت ملی
۱۳۳۳ اخذ دیپلم ادبی
انتشار کتاب (ترجمه) نمونه‌های عالی اخلاقی در بحمدون اثر کاشف الغطاء
۱۳۳۴ انتشار کتابهای "ابوذر غفاری" و "تاریخ تکامل فلسفه"
ورود به دانشکده ادبیات مشهد
 
۱۳۳۶ دستگیری به همراه ۱۶ نفر از اعضای نهضت مقاومت در مشهد  
۱۳۳۷ فارغ التحصیل از دانشکده ادبیات با احراز مقام اول
۲۴ تیر ماه: ازدواج با همکلاس خود بنام (بى بى فاطمه) شریعت رضوی
۱۳۳۸ اعزام به فرانسه با بورس دولتی بدلیل کسب رتبه اول
تولد اولین فرزندش "احسان"
پیوستن به سازمان آزادیبخش الجزایر
۱۳۳۹ ملحق شدن همسر و فرزند در فرانسه
زندانى شدن در پاریس بخاطر مبارزاتش در راه آزادى الجزایر
۱۳۴۰ همکاری با کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، جبهه ملی، نهضت آزادی و نشریه ایران آزاد  
۱۳۴۱ مرگ مادر
تولد دومین فرزندش "سوسن" (زرى)
آشنائی با افکار فانون نویسنده انقلابی آنتیلی الاصل و عضو جبهه نجات بخش الجزایر و کتاب دوزخیان روى زمین
آشنائی با ژان پل سارتر
۱۳۴۲ تولد سومین فرزندش "سارا"
اتمام تحصیلات و اخذ مدرک دکترا در رشته تاریخ و گذراندن کلاسهاى جامعه شناسی
۱۳۴۳ بازگشت به ایران و دستگیری در مرز و انتقال به زندان قزل قلعه
پایان انتظار خدمت و از شانزدهم شهریور ماه انتصاب مجدد در اداره فرهنگ
۱۳۴۴ انتقال به تهران بعنوان کارشناس و بررسی کتب درسی  
۱۳۴۵ استادیاری رشته تاریخ در دانشگاه مشهد  
۱۳۴۷ آغاز سخنرانی‌هاى او در حسینیه ارشاد و دانشگاه‌ها
انتشار کتابهاى "اسلام شناسى مشهد" مجموعه آثار ۳۰ و "از هجرت تا وفات"
۱۳۵۰ تولد چهارمین فرزندش "مونا"
۱۳۵۱ تعطیل حسینیه ارشاد و ممنوعیت از سخنرانى
۱۳۵۲ معرفی خود به ساواک و هجده ماه زندان انفرادی در کمیته شهربانی
۱۳۵۴ خانه نشینی و آغاز زندگی سخت در تهران و مشهد
۱۳۵۶ هجرت به اروپا و شهادت
نوشته شده در برچسب:شریعتی, دکتر شریعتی,زندگی نامه ای از دکتر شریعتی,shariati,,ساعت توسط سلطان| |

1

در زندان پاریس بودم،بچه ام در بیمارستان بستری بود،بچه یک دانه ام

 بود،در آن غربت اومایه ی انس و گرمی و حیاتم شده بود.هر چند روز

 یکبار به چه هول و هراس و اشکال و گرفتاری و سختی خودم را

میرساندم به بیمارستان و به عیادتش میرفتم؛چه احتیاجی به

این عیادت داشتیم؛بچه ام مریض بود و در یک شهر غریب،توی یک

 بیمارستان رسمی دولتی بستری بود،با زبان هیچکس آشنا نبود،دکترها

 و پرستارانش او را نمی شناختند؛یک بیمار غریب بی کسی و بیگانه

 چگونه می توانست انس بگیرد؟راه پنهانی پیدا کرده بودم و به کمک

 یکی از اقوامم می توانستم هفته ای یک دو بار ، گاه هر شب پیشش

بروم ،خودم را به تختش برسانم و پیشش بنشینم،با هم درد دل کنیم،

 حرف بزنیم،گریه کنیم،هم را تسلی دهیم. دست های کوچکش را

 توی دستم میگذاشتم و حرف میزدم و آرامش میکردم.به او میفهماندم

 که بیماری غربت است،زندگی سخت است اما بچه جان منی، تنها

نیستی،من هستم،درست است که محبوسم اما به هر حال،فکر بکن

 که در این شهر،در این مملکت بیگانه پدری داری،بزرگتری داری،کسی

 هست که اگر کاری از دستش ساخته نیست لااقل دلش پیش توست،

 به یاد توست،باز هم خودش چیزی است رنج بی کسی و غربت را

کاهش می دهد ... اما

یه روز که خیلی حالش بد بود،تب شدیدی کرده بودحرف بدی زد که در

 همه ی عمرم بدان سختی و تلخی تصور هم نمی کردم،شبیه به آن را

 هم دشمنان من به من نزده بودند،خیلی در من اثر کرد.....

   گفت تو که برای من ،برای دیدن من نیست که اینجا می آیی و با من

 حرف میزنی،برای این است که به این بهانه خودت از زندان بیایی

 بیرون،چند ساعتی را ،شبی را در هوای آزاد باشی،شهر و رهایی

 و آزادی را حس کنی،بیمارستان را ببینی!!

 چه حالی پیدا کردم!خدایا! هیچ چیز هم نمی توانستم بگویم..حتی

 غصه هم جرأت نداشتم بخورم ،چون بچه ام حالش بد بود،نباید او را

 ناراحت می کردم...!آخ!نمی دانستم اجبار در رنجی را احساس نکردن

 این همه سخت است سخت تر از هر رنجی در عالم سخت تر از

 ننویسندگی؛غصه نخوردم،هر روز هم به عیادتش می روم اما نمیدانم

 چرا زبانم نمی آید حرف بزنم.

 محبت پدری را ببین،دلم نمی آید که از او عصبانی باشم،چه رنجی

 می برم که از حرفش آزرده نباشم. چه حالت عجیب و دشواری است!

 امشب باز پریشانی تازه ای دارم ،هیچ کس با چنین حالی آشنا نیست،

 حتی غم ما و رنج هایه هم خاص خودم است ،یک جور دیگری است.

چرا این جور؟!

نوشته شده در برچسب:دکتر شریعتی, خاطره ای از دکتر شریعتی,ساعت توسط سلطان| |

تنهاییم را به گردن هیچکس نمی اندازم
گردن هیچکس تاب این همه سنگینی را ندارد !
.
.
مثل آتیش تو صحرا ... یا که طوفان تو دریا
مثل ظلمت توی شب ها ... جون به لب موندم و تنها
.
.

پیش روی من تا چشم یاری میکند دریاست
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
در این ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا ، دلم تنهاست
.
.
در برهوت بی کسی ، تنها تو همزاد منی
ای نازتر از خواب شبم ، آیا تو هم یاد منی ؟

.

.

.

گر بدانم نیستی ، غمی نیست ز تنهایی / اینکه هستی و تنهایم ، غم دارم
.
.
.
این شعرها دیگر برای هیچکس نیست
نه ! در دلم انگار جای هیچکس نیست
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست
.
.
.
غریبانه شکستم من اینجا تک و تنها / دل خسته ترینم در این گوشه دنیا
ای بی خبر از عشق که نداری خبر از من / روزی تو آیی که نمانده اثر از من
.
.
.
مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید “کیستی ؟”
شاید او حتی بگوید “لایق من نیستی”
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن
، حالا که دیگر نیستم
.
.
.
من و غم همچون برادر ، دست الفت داده ایم
رشته ی این دوستی محکم کند تنهایی ام
.
.
.
غربت آن نیست که تنها باشی / فارغ از فتنه ی فردا باشی
غربت آن است که چون قطره ی آب / در به در ، در پی دریا باشی
غربت آن است که مثل من و دل / در میان همه کس یکه و تنها باشی
.
.
.
وقتی که تنهایی میاد ، حس می کنم که بی کسم
ثانیه ها نمی گذرن ، هیچ موقع فردا نمیآد
دلم دیگه زندگی رو با اینهمه درد نمیخواد
.
.
.
دیر گاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام
دگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام
من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام…
.
.
.
گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم
حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم
.
.
.
اگر تنهایی ام چشم مرا بست / اگر دل از تنم افتاد و بشکست
فدای قلب پاک آن عزیزی / که در هر جا که باشد یاد ما هست
.
.
.
میدانی تنهایی کجایش درد دارد ؟ انکارش !
.
.
.
در قفس تنهاییم تنها یاد توست
که مرا به اوج همه ی دوست داشتنها به پرواز در می آورد
.
.
.
از دل کوچه گذشتم از میون جاده ی خیس
این مسیر بدون برگشت که واسم هیچ آشنا نیست
میخوام آرامش بگیرم من که تو غصه اسیرم
حق من نیست مثل سایه توی تنهایی بمیرم…
.
.
.
کاش میشد هیچکس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی باتو میمانم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دستهای تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود
...


نوشته شده در برچسب:جمله های تنهایی, جمله عاشقانه,ساعت توسط سلطان| |

 

باتو، همه‌ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می‌کند

باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من‌اند

باتو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من‌اند

باتو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می‌خواباند

ابر، حریری است که برگاهواره ی من کشیده‌اند

و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه‌ی ماست در دست خویش دارد

باتو، دریا با من مهربانی می‌کند

 باتو،  سپیده‌ی هرصبح بر گونه ام بوسه می‌زند

 باتو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می‌زند

 باتو، من با بهار می‌رویم

باتو، من در عطر یاس ها پخش می‌شوم

باتو، من درشیره‌ی هر نبات می‌جوشم

باتو، من در هر شکوفه می‌شکفم

باتو، من در طلوع لبخند می‌زنم، در هر تندر فریاد شوق میکشم، درحلقوم مرغان عاشق

می‌خوانم در غلغل چشمه ها می‌خندم، در نای جویباران زمزمه می‌کنم

باتو، من در روح طبیعت پنهانم

باتو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می‌نوشم

باتو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، درتنهایی این

بی‌کسی، غرقه‌ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من‌اند و پرندگان خواهران من‌اند

وگلها کودکان من‌اند و‌اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی

من‌اند وب وی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه

خوش‌ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من‌اند.

 

 

 

 

بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه می‌بینم

بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می‌آزارند

بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من‌اند

 

بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته‌اند

بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خود به کینه می‌فشرد

ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده‌اند

وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده‌اند و بر گردنم افکنده‌اند

بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می‌بلعد

بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت‌اند و ابابیل بلایند

بی تو، سپیده‌ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است

بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار می‌کند

بی تو، من با بهار می‌میرم

بی تو، من در عطر یاس ها می‌گریم

بی تو، من در شیره‌ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که

همچنان زنده خواهم ماند لمس می‌کنم.

بی تو، من با هر برگ پائیزی می‌افتم. بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می‌خشکم

بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یادمی‌برم

بی تو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، درتنهایی این بی کسی،

نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها،

باغ پژمرده‌ی پامال زمستانم.

 درختان هر کدام خاطره‌ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ و پرکینه

 فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من،

بوی پونه،  پیک و پیغامی‌نه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من،


شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من‌اند. 

 

 

نوشته شده در برچسب:دکتر شریعتی, نامه ای عاشقانه از دکتر,,ساعت توسط سلطان| |

فقر, دکتر شریعتی, جملات قصار

 فقر
میخواهم  بگویم ......
فقر  همه جا سر میکشد .......
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی  هم  نیست ......
فقر ، چیزی را  " نداشتن " است ، ولی  ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست  .......
فقر  ،  همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......
فقر ،  تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....
فقر ،  همه جا سر میکشد ........

فقر ، شب را " بی غذا  " سر کردن نیست ..
فقر ، روز را  " بی اندیشه"   سر کردن است

فقر, دکتر شریعتی, جملات قصار

پروردگارا
به من بیاموز ، دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند
گریه کنم برای کسانی که هیچگاه غم مرا نخوردند
لبخند بزنم به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم ننواختند
و عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند

فقر, دکتر شریعتی, جملات قصار

شب،قدر
خدایــــــــــا سرنوشت مرا خیر بنویس
تقدیری مبارک
تا هرچه را که تو دیر می خواهی زود نخواهم

فقر, دکتر شریعتی, جملات قصار

نامه ای از بهترین پدر دنیا
چه بسا تلاش کننده ای که به زیان خود می کوشد
هرکس پرحرفی کند یاوه می گوید و آن کس که بیندیشد آگاهی یابد


نوشته شده در برچسب:شریعتی, سخنان دکتر شریعتی ,ساعت توسط سلطان| |

اگر گناه وزن داشت؛

هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد ؛

تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی ...
 

و من شاید ؛ کمر شکسته ترین بودم...

.

.

اگر غرور نبود؛
چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند ؛
و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمانجستجو نمیکردیم

 

اگر دیوار نبود؛ نزدیک تر بودیم ؛
با اولین خمیازه به خواب میرفتیم
و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمیکردیم

 




:ادامه مطلب:
نوشته شده در برچسب:شریعتی, سخنان دکتر شریعتی ,ساعت توسط سلطان| |

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی

دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال


#####################

 

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد

 

#####################

 

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند

 

#####################

 




:ادامه مطلب:
نوشته شده در برچسب:شریعتی, سخنان دکتر شریعتی درباره عشق,ساعت توسط سلطان| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت